جدول جو
جدول جو

معنی فضولی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فضولی کردن
بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فضولی کردن
Pry
تصویری از فضولی کردن
تصویر فضولی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فضولی کردن
bisbilhotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فضولی کردن
разнюхивать
دیکشنری فارسی به روسی
فضولی کردن
schnüffeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
فضولی کردن
węszyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
فضولی کردن
розпитувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فضولی کردن
fisgonear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فضولی کردن
fouiner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فضولی کردن
ficcanaso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فضولی کردن
nieuwsgierig zijn
دیکشنری فارسی به هلندی
فضولی کردن
ताकझांक करना
دیکشنری فارسی به هندی
فضولی کردن
mengintip
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فضولی کردن
تجسّس
دیکشنری فارسی به عربی
فضولی کردن
캐묻다
دیکشنری فارسی به کره ای
فضولی کردن
להתערב
دیکشنری فارسی به عبری
فضولی کردن
打听
دیکشنری فارسی به چینی
فضولی کردن
詮索する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فضولی کردن
kurcalamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فضولی کردن
kuhoji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فضولی کردن
สอดรู้สอดเห็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
فضولی کردن
খোঁজ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
فضولی کردن
تجسس کرنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروری کردن
تصویر فروری کردن
Collapse
دیکشنری فارسی به انگلیسی