- فضولی کردن
- بر سری کردن ابلوکی کردن بی جهت در کار دیگران مداخله کردن: (سلطان) مثال داد که آن دانشمند (که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد
معنی فضولی کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- فضولی کردن
- bisbilhotar
- فضولی کردن
- разнюхивать
- فضولی کردن
- schnüffeln
- فضولی کردن
- розпитувати
- فضولی کردن
- fisgonear
- فضولی کردن
- fouiner
- فضولی کردن
- ficcanaso
- فضولی کردن
- nieuwsgierig zijn
- فضولی کردن
- ताकझांक करना
- فضولی کردن
- mengintip
- فضولی کردن
- להתערב
- فضولی کردن
- kurcalamak
- فضولی کردن
- สอดรู้สอดเห็น
- فضولی کردن
- খোঁজ করা
- فضولی کردن
- تجسس کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
Collapse
colapsar
рушиться
kollabieren
zawalić się
обрушуватися
colapsar
s'effondrer
collassare
instorten